Zone de Texte: چشمهای تو 
شعر: ناظم حکمت
ترجمه : :ياشار ياغيش 

  

Nouvelle page 1 Nouvelle page 1

 

 

                                                     

               

چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
خواه در زندان به ديدارم بيايی ، خواه در مريض خانه
چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو هماره در آفتابند
آنسان که کشتزاران اطراف آنتاليا
در صبحگاهان اواخر ماه می

چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بارها در برابرم گريستند
خالی شدند
چونان چشم های درشت کودکی شش ماهه
اما يک روز هم بی آفتاب نماندند

چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بگذار خمار آلوده و خوشبخت بنگرند ، چشم های تو
و تا جايی که در می يابند،
دلبستگی انسانها را به دنيا ببينند
که چگونه افسانه ای می شوند و زبان به زبان می چرخند.

چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
بلوط زاران ( بورصه ) اند در پاييز
برگهای درختانند بعد از باران تابستان
و ( استانبول ) اند ـ در هر فصل و هر ساعت ـ

چشم های تو ، چشم های تو ، چشم های تو
گل من ! روزی خواهد رسيد
روزی خواهد رسيد که
انسانهای برادر
با چشمهای تو همديگر را خواهند نگريست
با چشمهای تو خواهند نگريست ...
 

 

 

               

  

arefani@hotmail.com

www.jazma.1colony.com