Zone de Texte: از شهر سخن می گویم 
اکتاویو پاز لوزانو 1914-1998
ترجمه ی مرتضا ثقفیان

Zone de Texte:  

Nouvelle page 1 ترجمه 1

 

 

                                                     

            
 

مقدمه ی مترجم :

از شهر سخن می گویم شعری ست برگرفته از آخرین مجموعه ی شعرهای پاز که در گزیده ی دوزبانه ی انگلیسی – اسپانیایی اش آمده . این شعر برغم ظاهر خودبخودش از ساختاری حساب شده برخوردار است و به تبع موضوعش – شهر _ القا کننده ی اعوجاج و عدم تقارن . همچون بخشی از دیگر شعر های بلند پاز ، سرشار از چرخش های ناگهانی ست و زبان عینی و مشخص توصیف اشیا و فضاهای روزمره با زبانی پر از تداعی های شاعرانه و تاملات فلسفی به هم می آمیزد . اگرچه شهر در این شعر ناظر به شهری مشخص مکزیکوسیتی ست اما شهر ، شهر شعر ، از محدوده ی زمان و مکان فراتر می رود و به اسطوره ی شهرهای بزرگ دوران ما بدل می شود .

 

  

امروز تازه است  و فردا ویرانه گذشته هاست .

در خاک می شود هر روز و سر باز بر می کشد ،

حیات در هم تنیده خیابان ها ، میدان ها ، اتوبوس ها ،  تاکسی ها ، سینما ها ، تئاتر ها ، میخانه ها ، هتل ها ، کبوترخانه ها ، سردابها ،

شهری عظیم که جا می گیرد در یک اتاق سه متری بی ته همچون کهکشان راه شیری ،

شهری که همگی ما را در رویا دارد و ما آنرا می سازیم و ویران می کنیم و می سازیمش باز به رویا ها ،

شهری که به هر قرنی بیدار می شود ، در آینه ی یک واژه خویش را می نگرد ، خود را باز نمی شناسد و باز به خواب می شود

شهری که در پس پلک های زنی که در کنار من خفته است رشد می کند ،

و با بناهای یادبود و با مجسمه هایش ، با افسانه ها و روایاتش ،

بدل می شود به چشمه ای ساخته از چشمان بی شمار ، و هر چشم منظره فریبای یکسانی را باز تاب می دهد ،

پیشتر از مدرسه ها ، زندان ها الفبا و اعداد ،محراب و قانون :

رودی که چهار  رود است ، جالیز ، درخت ، مردی و زنی در جامه ی  باد 

- باز آمدن ، باز آمدن ، دوباره گل شدن ، شناور شدن در آن نور ، خفتن زیر نور شمع های نذری ،

جاری شدن بر آب زمان چونان برگی شعله ور که آب با خویش می برد ،

باز آمدن ،

خفته ایم یا بیدار ؟

هستیم فقط هستیم ، روشن می شود ، پگاه است ،

در شهریم ، شهری که نمی توانیم ترکش کنیم بی آنکه به درون شهر دیگری سقوط کنیم ،

 شهری همسان اما دیگر گون ، من از این شهر عظیم سخن می گویم ، از این واقعیت روزمره که بر دو وااژه بنا گشته است ،

آنهای دیگر ،

در هریک از این آنها ، منی هست جدا شده از یک ما ، یک من در جنب و جوش ،

من از این شهر سخن می گویم ، شهری که مردگانش ساخته اندف منزلگاه ارواح لجوج و محکوم خاطرات بی ترحم آنها ،

شهری که با آن حرف می زنم وقتی که با کسی دیگر حرف نمی زنم و اکنون این واژه های بی خوابانه را دیکته می کند ،

من از برج ها سخن می گویم ، از پل ها ، تونل ها ، آشیانه هواپیما ها ، معجزات و فجایع ،

از دولت انتزاعی و پلیس عینی اش ، معلم ها ، واعظین و زندانبانهایش ،

از فروشگاه هایی که در آنها همه چیز پیدا می شود ، انواع کالا که به بازار می فرستیم ، که سر آخر دود می شود و به هوا می روند .

بازار هایی با خنچه میوه ها ، اجناس چهار فصل ، لاشه های گوشت  آویخته به قناره ها ، کپه های ادویه ، مناره بطری ها و قوطی های کنسرو ،

من از تمام طعم ا و رنگ ها ، عطر ها و مواد ، از جذر و مد صدا ها – آب ، فلز ، چوب و گل – شتافتن ها ، چانه زدن ها ، مبادله اجناس ، از ائلین دقایق آغاز روزهایمان ،

من از خانه های سنگی حرف می زنم ، خانه های از مرمر ، سمان ، شیشه ، پولاد ، من از آدم های درون سرسرا ها و زیر آسمانه دروازه ها ، من از اسانسورهایی حرف می زنم که همچون جیوه دماسنج بالا و پایین می روند ،

من از بانک ها و مدیر هایشان ، از کارخانه ها و رییس هایشان ، از رابطه زنا گونه کارگران و ماشین های کارشان  ،

من از رژه عقیق فاحشه ها در خیابان هایی همچون لذت و درد طولانی ،

من از اتومبیل هایی که می آیند و می روند و آینگی می کنند مشکلات و مشقات و رنج های ما را ،

( چرا از پی چه سودی و در طلب کدام مقصود ؟ )

من از بیمارستان ههایی سخن می گویم همیشه شلوغ ، جایی که در آن همیشه در تنهایی می میریم

من از کم نوری بعضی کلیسا ها سخن می گویم و از شعله لرزان شمع های محراب ،

من از صدای فرو خورده بینوایانی که با زبانی پر سوز و گداز با قدیسین و باکره گان حرف می زنند ،

من از عشای ربانی در نوذی کجتاب و کنار میزی لق و بشقاب های لب پریده حرف می زنم ،

من از قبایل معصومی که با زنان و کودکان و احشام و ارواحشان در دشت های بایر اتراق می کنند ،

من از موش های فاضلاب و گنچشک های جسوری که لابلای سیم ها ، زیر شیروانی ها و روی درخت های آفت زده لانه می سازند ،

من از گربه های حواس پرت و ماجراهای دردناکشان زیر نور ماه – الهه ستمکار بامها ،

من از سگهای ولگردی که فرانسیسکن ها و بیکوس های ما هستند ، سگانی که استخوان خورشید را می جویند ،   

من از فرد انزوا گزین و از برادرآنارشیستی ، از توطئه های حق طلبان ، از دار و دسته دزدان ،

من از دوز و کلک مساواتیان ، از اتحادیه دوستداران جنایت ، کلوپ خودکشی و از جک چاقو کش ،

من از آدمهای انساندوست ، تیز کننده گیوتین ، از سزار ، از شادمانی نوع بشر ،

من از حلبی آباد از کار مانده ، دیوار ترک خورده ، چشمه خشکیده ، از تندیس خرد شده سخن می گویم ،

من از تل های زباله ای سخن می گویم به بلندی کوه ها ،

و از خورشیدی که به غمگینی از میان ال پولیمو عبور می کند ،

من از شیشه های شکسته و از دشت قراضه ها ،

از جنایات شب رفته و از ضیافت تریماچیوس  مرگ ناپذیر  ،

من از ماه میان آنتن های تلویزیون ، و از پروانه ای در زباله دانی ،

من از سپیده دم های همچون گریز حواصیل ها بر فراز آبگیر ، من از خورشیدی سخن می گویم که با بال های زلال بر شاخ و برگ های سنگی کلیسا فرود می آید ، و از نوری که بر شاخه های شیشه ای کاخ می خواند ،

من از برخی غروب های زودرس پاییزی سخن می گویم ، آبشارک هایی از طلای بی پیکر ، تغیّر ِ جهان به آن هنگام که همه چیز جسمیت خود را از کف می دهد ، که هیچ چیز قطعی نیست ،

نور می اندیشد و هر یک ِ مارا احساس می کند که در بازتاب آن اندیشیده می شود ، زمان برای لحظه ای طولانی مضمحل می شود ، دیگر باره ما هوا هستیم ،

من از تابستان سخن می گویم و از شبی که به آرامی در آفاق گسترده می شود و همچون کوهی ست از دود که بتدریج از هم می پاشد و چون موجی بر ما فرو می ریزد ،

آشتی عناصر ، شب گسترده است و پیکرش رود ِ زودمند ِ خوابی ناگهانی ست که ما در موجاموج ِ تنفس ِ آن تاب می زنیم ، دم دریاقتنی ست ، می توانیم آنرا چون میوه ای لمس کنیم ،

چراغ ها را افروخته اند ، خیابان ها با درخشش امیال روشن است ، نور چراغ های پارک ها از لابلای شاخ و برگ ها عبور می کند و همچون باران سبز درخشانی بر ما می تابد بی آنکه خیس مان کند ، درختان پچپچه می کنند ، چیزی می گویند ،

خیابان های نیم تاریکی هست که لبخندی اشارتگرند  ، نمی دانیم به کجا می روند ، شاید به آن اسکله ای که از آنجا میتوان به کشتی هایی نشست که به جزیره های گمشده می روند ،

من از ستارگان فراز آن ایوان های بلند سخن می گویم و از جمله های غیرقابل فهمی که بر سنگ آسمان می نویسند ،

من از رگبار ناگهانی سخن می گویم که بر قاب پنجره ها تازیانه می زند و بلوارها را تحقیر می کند ، رگباری که بیست و پنج دقیقه طول کشید ، اکنون شکاف های آبی رنگ آسمان پیداست و نور جاری ست ، از آسفالت بخار بر می خیزد ، ماشین ها بوق می زنند ،

در آبچال قایق هایی که از انعکاس نور شراع می کشد ،

من از ابر در گذر سخن می گویم ، و از موسیقی ِ تُردی که اتاقی را در پنجمین طبقه روشن می کند و از صدای خنده ها که در دل شب همانند آبی ست که در دوردست در لابلای ریشه ها و علف ها جاری ست ،

من از ملاقاتی مشتاقانه سخن می گویم که در همان شکل غیر متظره ای روی می دهد که ناشناخته ها درآن تجسم می یابند و خویش را بر ما ظاهر می سازند :

چشمانی که شبی ست که خود را تا نیمه می گشاید و روزی که بیمار می شود ، دریایی که پهنه های خود را می گسترد و شعله ای که سخن می گوید ، پستن های جسور : رود ماه ،

لبانی که می گوید سِزَم ، و زمان خود را می گشاید و این اتاق کوچک ، باغ ِ استحاله می شود و هوا و نور به هم می آمیزند ، خاک و آب به هم در می شوند ،

یا رسیدن لحظه به آنجا درست در همان زمان که به اینجا ، جایی که کلید می چرخد و زمان از جریان باز می ایستد ، لحظه ی تاکنون ، پایان تمنا ، بدبختی و عذاب ، روح تخت بندش را از کف می دهد و به سوراخی در زمین فرو می شود ، به درون خود سقوط می کند ، زمان به باتلاقی فرو می رود ، ما در دهلیزهای بی پایان راه می سپاریم ، در شنزار له له میزنیم ،

آوای این موسیقی دور می شود یا نزدیک ، این نورهای پریده رنگ روشن می شوند یا خاموش؟ فضا می خواند ، زمان پراکنده می شود : این له له زدن است ، نگاهی که از میان ِ ای دیوار ِ صاف می لغزد ، این دیوار است که خاموش می شود ، دیوار ،

من از تاریخ رسمی و از تاریخ سرّی مان سخن می گویم ، تاریخ تو و من ،

من از جنگل سنگ ها سخن می گویم ، از صحرای پیامبر ، مورچه لانه ی جان ها ، ملاقات طوایف ، خانه ی آینه ها ، هزارتوی پژاک ها ،

من از همهمه ای عظیم سخن می گویم که از اعماق زمان ها برمی خیزد ، هیاهوی نامنسجم ملت ها که یا به هم می تند یا متلاشی می شود ، آمد و شد ِ توده ها و سلاح هایشان به سان ِ صخره های فروریزنده ، صدای خفه ی استخوان ها که به حفره ی تاریخ فرو می ریزد ،

من از شهر سخن می گویم ، شبان ِ قرن ها ، مادری که ما را می زاید و می خورد ،

می سراید و از یاد می برد

 

 

 

بازگشت

 

               

  

arefani@hotmail.com

www.jazma.1colony.com